لیــــــــــــانای منلیــــــــــــانای من، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

بانوی زیـبـــــــــــــــا

حال این روزای من

عزیزم سلام امروز 30شهریور 1392 رفتم چکاپ برای اینکه ببینم حالت چطوره مامانی صدای قلبتو شنیدم دلم اروم گرفت خدا رو هزاران بار شکر میکنم که تو رو بهم داد عزیزم دیگه چیزی نمونده به اینکه بیای تو بغلم خانوم دکتر گفته انشاا... اگه همه چی روبراه باشه15 مهر برات سزارین مینویسم الان که دارم برات مینویسم داری تو دلم ورجه وورجه میکنی ناز م  این روزای اخر خیلی بی حوصله ام عزیزم وزنمم رفته بالا تو عزیزم داری بزرگتر میشی دیگه نفسم بالا نمیاد حتی حوصله ی غذا درست کردنم ندارم دوست دارم این روزای اخر زودتر بگذرن  ومن تو عزیزمو زودتر تو بغلم بگیرم نازت کنم برات لالایی بخونم  شعر بگم تو میای و میشی همدم تنهایی ه...
31 شهريور 1392

ازمایشگاه و قطعی شدن وجودت تو وجودم

سلام به دخمله نازم صبح که چه عرض کنم ظهرت بخیر الان اومدم که برات از صبح روز شنبه 12 اسفند91 بگم خب رفتم ازمایشگاه سر خیابون(ابوالفضل) و تست دادم و اومدم خونه ..... بعد با بابا رفتیم برا گرفتن جواب انتظار تا بعدازظهر ساعت2:59:47.....ّ بله دیگه مطمئن شدم دارم مامان میشم الهی قربونت برم من  بابا تو ماشین منتظر بود اولش گفتم جواب منفی بود باورش نشد جوابو گرفت قبل اینکه بازش کنه گفتم مثبته و.......... همونجا بهش گفتم فعلا به کسی چیزی نمیگیم وازش قول گرفتم دلیلشم اینه که اخه من یکم خجالتی ام ...
24 شهريور 1392

اولین یادداشت برای دخملی

سلام عزیزم دخترم نفسم عشقم الان که دارم برات مینویسم تو هنوز بدنیا نیومدی عشقم واگه خدا بخواد حدودا25 روز دیگه تو بغلمی خیلی حرفا دارم که برات بگم عزیزم از شادیهام از غممام  ولی میخوام فقط از شادیهام برات بگم میخوام ازون جایی شروع کنم که فهمیدم تو تو وجودمی دخملی دوشنبه شب 7 اسفند91 رفتم و بی بی چک رو امتحان کردم و با کمال ناباوری دیدم دو خط قرمز رنگ رو کیت ظاهر شد نمیدونم چجوری از حالم برات بگم عزیزم انگار اب یخ ریخته بودن روم  بابایی رو صداش کردم اون یجورایی خوشحال شده بود ولی بروی خودش نیاورد انگار باورش نمیشد که داره بابا میشه عزیزم منم انگار اون کیتو جدی نگرفتم عزیزم همونجا بهش گفتم فعلا موضوع sec...
24 شهريور 1392
1